نشرات زنده
دانلود اپلیکیشن اندروید دانلود اپلیکیشن اندروید
فارسی English عربي
3027
-
الف
+

علامه «اقبال لاهوری» را بیشتر بشناسیم

در سال 1933 دولت افغانستان از اقبال دعوت کرد که برای مشاوره در تجدید سازمان دانشگاه کابل به این کشور سفر کند.

امروز 1 اردیبهشت/ثور مصادف با سالگرد درگذشت «اقبال لاهوری» شاعر ملی پارسی گوی پاکستان است.

به گزارش آی فیلم 2 ، اقبال لاهوری شاعر و متفکر بزرگ جهان اسلام و از قهرمانان شبه قاره هند و پاکستان است که برای آزادی و استقلال مسلمانان در راه هدف خود پیروزمندانه مبارزه کرد.

وی در 22 فبروری 1877 در خانه‌ای کوچک در ساحه کشمیران شهر «سیالکوت» در ایالت «پنجاب» پاکستان به دنیا آمد.

کودکی اقبال

«محمد رفیق» پدرکلان اقبال، یکی از باشندگان قریه «لوهار» بود که به همراه سه برادرش از «کشمیر» جایداد آبا و اجدادی خویش هجرت کرد و در شهر «سیالکوت» هند اقامت گزید.

«نور محمد» پدر اقبال که در زمان تولد فرزندش در شهر سیالکوت مشغول امور تجارتی بود، به جهت علاقه شدیدی که به اسلام داشت فرد بسیار متدینی شناخته می‌شد.

اقبال نخست قرآن را آموخت و سپس در مکتب درخشندگی خاصی ازخود نشان داد و در این دوره به دریافت جوایز متعددی نیز نائل شد .

در همین زمان بود که توجه یکی از دوستان پدر اقبال به نام  «شمس العلما» که به شغل معلمی مصروفیت داشت به اقبال جلب شد.

طبق نوشته «احمد سروش» در مقدمه «کلیات اقبال لاهوری»، اولین سروده‌هایی که از قلم اقبال تراوش کرد در دوران مکتب بود و وقتی که «مولوی میر حسین»» اشعار اقبال را مشاهده کرد به وی توصیه نمود بجای اینکه به سبک محلی شعر بسراید به زبان اردو شعر بگوید.

اقبال پس از سپری کردن دوران مکتب برای ادامه تحصیل وارد «اسکاچ مشن کالج» شد و در همین ایام بود که برخی از غزلیات خود را برای تصحیح نزد شاعر معروف اردو که به «داغ» تخلص داشت می‌فرستاد و استادش پس از چند مرتبه تصحیح به صراحت نوشت که «اشعار اقبال محتاج به رسیدگی نیست» و بعدها که اقبال شهرت پیدا کرد، استادش با افتخار در همه جا ذکر می‌کرد که اشعار اقبال را من تصحیح می‌کردم.

ورود اقبال به لاهور و ادامه تحصیلات

محمد اقبال بعد از اینکه تحصیلات خود را در زادگاه خود به اتمام رساند، برای ادامه تحصیل به شهر لاهور رفت و مهاجرت از زادگاهش نقطه عطف و روزنه جدیدی در زندگی اقبال ایجاد کرد.

همزمان با ورود اقبال به لاهور، این شهر به سرعت در حال توسعه و انکشاف بود و به تدریج به یک مرکز فرهنگی مهم در شبه قاره تبدیل می‌شد. در همین ایام بود که زبان اردو جانشین زبان فارسی شده بود و مراکز ترویج زبان اردو به شدت در حال شکل‌گیری و رشد بود.

در همین دوران اقبال اشعار خود را در انجمن ادبی شهر لاهور به زبان اردو می‌خواند و بسیار زود به چهره‌ای شناخته شده در لاهور تبدیل شد. نشریات لاهور پیوسته با وی تماس می‌گرفتند و درخواست داشتند تا اشعار این شاعر مشهور را در نشریات خود منتشر کنند.

اقبال در کنار شعر و نویسندگی در لاهور، تحصیلات خود را در دانشگاه این شهر ادامه داد و در سال 1897 لیسانس خود را گرفت و جایزه‌ای نیز در همین سال دریافت کرد.

آشنایی اقبال با «توماس آرنولد»

پس از دریافت لیسانس، وی توجه خود را به رشته فلسفه و تمدن مغرب زمین و روش مطالعه و تحقیق انتقادی معطوف ساخت و 2 سال بعد نیز در رشته فلسفه، ماستری خود را دریافت کرد

در همین زمان بود که با پروفیسور توماس آرنولد آشنا شد و به شدت تحت تأثیر وی قرار گرفت . این تأثیر همانند تأثیر «مولوی میرحسن» در شهر سیالکوت بود.

با توجه به نفوذ «مولوی میرحسن» در اقبال که باعث بصیرتی عمیق در قلب و روح اقبال به فرهنگ اسلامی شد، آشنایی با توماس آرنولد نیز باعث شد تا با فرهنگ و تفکر غرب آشنا شود

در همین دوران «اقبال» در سرودن شعر استعدادی شگرف از خود نشان داد و در جون 1903 در حالی که شهرت شاعری پیدا کرده بود در دانشکده دولتی لاهور به عنوان استاد یار مشغول تدریس شد و آثار جاودانی از خود به زبان فارسی به یادگار گذاشت.

تحصیل در دانشگاه «کمبریج»

«اقبال» به تدریج با توماس آرنولد دوستی عمیقی پیدا کرد و به توصیه وی در سال 1905 برای ادامه تحصیل عازم اروپا شد و در انگلستان تحصیلات خود را در دانشگاه کمبریج ادامه داد.

طبق مقررات دانشگاه کمبریج وی ابتدا وارد دانشکده تربیتی شد و در نوامبر سال 1097 لیسانس خود را از این دانشگاه دریافت کرد و تحت سرپرستی پروفیسور «نیک تیگرت» بر روی موضوع «مابعدالطبیعه در ایران» شروع به تحقیق کرد.

اقبال سرانجام سند فراغت خود را از دانشگاه کمبریج دریافت و به لاهور بازگشت و به تدریس در دانشگاه این شهر مشغول شد.

تحول و تضارب فکری در احوال اقبال

«اقبال» در اواخر دوران اقامت در اروپا دچار کشمکش و تصادم فکری عظیمی شد، و مردد بود که آیا به زندگی عملی بپردازد و یا حیات فکری و عملی خود را ادامه دهد.

در این کشمکش درونی «اقبال» به این نتیجه رسید که وحدت وجود صوفیانه علت اصلی عقب ماندگی مسلمانان شده است و تصمیم گرفت که شعر و شاعری و کارهای علمی خود را ترک کند و به زندگی و کارهای عملی بپردازد.

دوستان اقبال او را از این کار منع کردند و وی را تشویق می‌کردند که همچنان به سرودن اشعار و زندگی علمی و تحقیقی خود ادامه دهد.

با هدایت «سرعبدالقادر» و «توماس آرنولد» سرانجام اقبال متقاعد شد که همچنان به شعر و شاعری و کارهای علمی خود بپردازد.

اگرچه اقبال شاعری توانمند بود و در تمام دوران زندگی خود و حتی تا لحظاتی قبل از مرگ به سرودن و شعر گفتن ادامه داد ولی هدف او از شعر هیچگاه تدوین منظومه‌های شعری و نشان دادن فصاحت بیان نبود و فقط می‌خواست با زبان شعر نظریات دینی و اجتماعی خود را بیان کند.

روی گردانی غرب از دین

اقبال راه رسیدن به کمالات را در صفای روح و باطن می دانست. او معتقد بود که غربیان با پیشرفت تکنالوژی نه تنها به کمالات انسانی نایل نیامده اند بلکه خود و جهان خویش را از لحاظ فرهنگ، اجتماع و سیاست به نابودی و هلاکت کشانده‌اند. از این روست که می گوید:

دانش افرنگیان، تیغی به دوش                                        در هلاکْ نوع انسان سخت کوش

آه از افرنگ و از آیین او                                             آه از اندیشه لادین او

علم حق را ساحری آموختند                                          ساحری نی کافری آموختند

قدرت افرنگ بر علم و فن است                                     از همین آتش چراغش روشن است

علم و فن را ای جوان خوش شنگ                                  مغز می‌باید نه ملبوس فرنگ

علاقه اقبال به ایران

«اقبال لاهوری» ایران را بسیار دوست می داشت و با این که هرگز نتوانست به این کشور قدم گذارد؛ اما در اشعارش مردم ایران را مورد خطاب قرار داده و به این وسیله عشق و ارادت خود را به آنان ابراز می کرد.

این شاعر بزرگ پارسی‌گوی به «مولانا جلال‌الدین محمد بلخی» و «حافظ شیرازی»، ارادتی خاص داشت چنان که خود نوشته است: «هر وقت ذوق و قوه تفکر من اوج می‌گرفت روح حافظ در من جلوه می‌نمود و من خود حافظ می‌شدم.»

و درباره مولانا هم می‌گوید: «مولوی مرا با خود آشنا کرد و با او بود که خود را یافتم

چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما

ای جوانان عجم، جان من و جان شما

مَحرم رازیم با ما رازگوی

آن چه می دانی از ایران باز گوی

گرچه هندی در عذوبت خوش تر است

طرز گفتار دری شیرین تر است»

ورود به سیاست

سال 1911 سال سرنوشت‌سازی در تفکرات اقبال بود، چرا که می‌دید انگلستان با مسلمانان در شبه قاره، مثل برده رفتار می‌کند و آنها را عقب‌مانده نگه داشته است.

این شاعر متفکر در این زمان شعر «شکوه» را سرود و در انجمن حمایت اسلام لاهور قرائت کرد و یک سال بعد اقبال به عنوان یکی از مهم‌ترین رهبران فکری مسلمانان شبه قاره هند ظاهر شد و با طرح دیدگاه‌های خود در خصوص مسلمانان و راه‌های برون رفت از مشکلات، مسلمانان را به اتحاد دعوت کرد.

فعالیت های سیاسی و اجتماعی

در سال 1927 دوستان «اقبال» او را وادار کردند که گام‌هایی عملی در صحنه سیاست بردارد و اقبال توانست اولین حضور جدی خود را در صحنه سیاست با حضور در مجلس شورای ایالتی پنجاب بردارد و در سال 1930 نیز به ریاست حزب «مسلم لیگ» انتخاب شد و در سال‌های بعد نیز در چندین دوره ریاست این حزب را تجربه کرد.

«اقبال» به نمایندگی مسلمانان هند به اتفاق مولوی «شوکت علی» در اولین کانگرس اسلامی فلسطین که در شهر «بیت المقدس» برگزار شد نیز شرکت کرد و در یک سخنرانی پرشور ، درباره علل عقب‌ماندگی مسلمانان نظرات خود را مطرح کرد.

اقبال به‌سرعت به عنوان یکی از رهبران و پیشروان عمده مسلمان شبه ‌قاره هند و از کسانی که خواهان استقلال پاکستان بودند، مورد توجه قرار گرفت و به‌ عنوان رهبر مسلمانان هند، خواهان استقلال پاکستان شد و از فکر تشکیل پاکستان حمایت کرد و گام‏‌های بلندی در جهت نجات مسلمانان هند برداشت.

هر چند «اقبال» توفیق آن را نداشت که خود کشور مستقل پاکستان را نظاره کند، ولی نظریه او موجبات تشکیل کشور مستقل مسلمانان را فراهم کرد و «محمد علی جناح»، رهبر مسلمانان شبه قاره هند با پیگیری و تلاش فراوان موجب تشکیل یک کشور مسلمان و مستقل شد.

بسیاری از صاحب نظران پاکستانی، «اقبال لاهوری» را بنیان‏گذار اصلی پاکستان می‌‏دانند و بر این باورند که تلاش‌های او بود که راه را برای مسلمانان به رهبری «محمد علی جناح» فراهم کرد که کشور مستقل پاکستان را بنیان گذارد.

سفر به افغانستان

در سال 1933 دولت افغانستان از اقبال دعوت کرد که برای مشاوره در تجدید سازمان دانشگاه کابل به این کشور سفر کند.

اقبال که برای مردم و دولت افغانستان به خاطر به دست آوردن استقلال کشور خود و آزادی از زیر سلطه استعمار انگلیس احترام خاصی قائل بود، این دعوت را پذیرفت و به شهرهای مختلف افغانستان سفر کرد و در شهر غزنی بر مزار «سلطان محمود غزنوی» اشک ریخت.

آثار اقبال لاهوری

«محمد اقبال لاهوری» بدون شک یکی از نوابغ دوران معاصر به شمار می‌رود و در تمامی آثار اقبال، جهان‌بینی دینی او که انسان را خلیفه خداوند بر روی زمین می‌داند و عشق به پیامبر اسلام و خاندان مطهرش در بیشتر آثار وی موج می‌زند، گواهی بر این مدعا است.

از اقبال آثاری مهمی به زبان فارسی، اردو و انگلیسی تاکنون منتشر شده است که از مهم‌ترین آثار او که به صورت شعر و به زبان فارسی منتشر شده است، می‌توان به «اسرار خودی»، «رموز بیخودی»، «پیام مشرق»، «ارمغان حجاز»، «جاوید نامه»، «پس چه باید کرد ای اقوام شرق»، اشاره کرد که این آثار با نام «کلیات اقبال لاهوری» در ایران و افغانستان منتشر شده است.

«احیای فکر دینی در اسلام» نیز یکی از مهم‌ترین آثار اقبال به شمار می‌رود که این کتاب به زبان انگلیسی نوشته شده و ترجمه فارسی این کتاب و کتاب «سیر حکمت در ایران» که آن نیز به زبان انگلیسی است، در ایران نیز منتشر شده است. «بانگ درا»، «بال جبرئیل»، «ضرب کلیم» نیز از آثار اردوی اقبال لاهوری است.

انعکاس آیات قرآن در اشعار اقبال

اقبال در اشعارش از آیات الهی نیز بهره جسته و تلمیحات شعری او به قدری ظریف است که گاه انسان انگشت حیرت به دندان می گیرد.

امت مسلم از آیات خداست                      اصلش از هنگامه «قالوا بلی» است

از اجل این قوم بی پرواستی                    استوار از «نحنُ نزَّلنا» ستی

تا وطن را شمع محفل ساختند                   نوع انسان را قبایل ساختند

جنتی جستند در «بئس القرار                   تا «احلوا قومهم دار البوا»

فوت اقبال

مرض گرده ، در سال 1924 به سراغ اقبال آمد، اما طبیب مشهور هندی حکیم «عبدالوهاب انصاری» اقبال را تداوی کرد . حدود 10 سال دیگر اقبال از سلامتی برخوردار بود، ولی از سال 1934 به بیماری‌های مختلفی مثل کم‌شنوایی و کم‌بینی چشم دچار شد .

به همین ترتیب ، به تدریج دچار مریضی دوامداری شد و سر انجام در 21 آپریل 1938 در سن 66 سالگی از دنیا رفت و پیکرش در جوار «مسجد پادشاهی لاهور» به خاک سپرده شد.

اقبال لحظاتی قبل از مرگ این ابیات را سرود:

سرور رفته باز آید که ناید                   نسیمی از حجاز آید که ناید

سر آمد روزگار این فقیری                  دگر دانای راز آید که ناید

نشان مرد مومن با تو گفتم                  چو مرگ آید تبسم بر لب اوست

م ح / ح ح 

نظر شما
ارسال نظر